پا بر سردل نهاده

ساخت وبلاگ
شایدهم چشم سبزعزیز،هرچقدرهم خودم را گول بزنم نمیتوانم ازیادت ببرم ،من دوستت دارم و این واضح ترین حس من در این نیمه شب نچسب پاییزی است که روبه روی ساعت نشسته ام و چاره ای جزنوشتن و انتظار کشیدن ندارم ، راست میگویند آدمی که دل میدهد یک نگاهش به ساعت است و یک نگاهش به در،نه قرار نیست نه از این درتو بیایی و نه ساعتی را سراغ دارم که وعده داده باشیش اماسخت به تمام هرانچه که از تو نمیدانم دچارم،و فکر میکنم چشم هایت برای همه چیز دلیل باشد،بامن حرف بزن از خودت بگو ازکن نپرس،فقط از خودت بگو که دوست دارم گوش شنوایی باشم به تحمل و تشنگیه یک عمر شنیدن،داستان خودت را برایم اینگونه شروع کن:راستش من خیلی وقته که تنهام، این جمله ایست که دوست دارم از ورای چشم های سبزت از اعماق قلبت بشنومش،مثل خودم،مثل تنهایی من،حرف بزن بگو که میدانی چه غوغایی درون من برای تو برپاست ،دوست دارم خیلی ساده نگاه کنمت و بگویی جانم؟سکوتمان بشکند و بگویم تو زیباترین آفریده ی خدایی،دوستت دارم ! لبخند همیشگیت به راه باشد و بگویی :من هم ،شاید !شاید هم! + نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۶ساعت 0:10&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

هوای دوست داشتنت شاید بگویی من از این فاصله ی دور چه نقشی میتوانم درزندگی تو داشته باشم،فقط برایت بگویم که دیشب ارام تر و زودتر از همیشه خوابیدم صبح زود جوری بیدارشدم ک پدرم رابیدار کنم برود سرکار و باعجله رفت چون دیرش شده بود !من برخلاف همیشه ک اخرشب ها دوش میگرفتم صبح زود حمام رفتم و بعد باهمان حوله ی خیس پیچیده به موهایم قبل از سشوار کشیدن یک نارنگی برداشتم بویش را تا عمق ریه ام فروبردم و محو نارنجی زیبایش اما نتوانستم از ترش و شیرین ابدارش بگذرم واین همه زیبایی را درعرض چندثانیه قورت دادم ،یک سال است برای گواهینامه گرفتن بهانه می اورم که سرم شلوغ است و فلان ، حالا امروز بااینکه این ماه واقعا یکی از شلوغ ترین ماه های منه دارم همین الان میرم که ثبت نام کنم ،و تموم این کارها به یک رویا احتیاج داره ،شاید چشم های تو دلیل همه چیز بود + نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:28&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

لحظه دیدار چشم سبزجانم،باورت میشود که حرف های دیشبمان راباورنمیکنم؟گویی درخوابی عمیق شنیده باشمشان آنچنان دور و ناباورم ک لذتش دررگ هایم نصفه نیمه دویده و خشکش زده،هزاربارشایدهم بیشترتوروکنارخودم وقتی ک داریم حرف میزنیم و میخندیم تصور کردم،دوس دارم هرثانیه م باتو بگذره برای دیدنت از تو بی تاب ترم اما نمیشه همه اینارو ب زبون بیارم نمیتونم بگم چشمای تو شبیه ارزوهای منه چون همیشه حرف هایی ک ازته دل زده میشن رو باور نمیکنن،پس ترجیح میدم ساکت بمونم تا ببینم بازی دنیا و چشم های تو بامن چه میکنه،امروز پونزدهمین روز از اخرین ماه پاییزه،ومن بعد از شب کاری فقط دوساعت خوابیدم و الان خود ب خود بیدارشدم و خوابم نمیبره ،همش فک میکنم قراره به این زودی ببینمت و ناخودگاه و خوداگاهم پراز یه جنون سرکش و سیری ناپذیر میشه،کاش میشد تورو به زندگی خودم سنجاق کنم یه جوری جدانشدنی تاهروقت ک فک کردم خوابم چشامو تاجایی ک میتونم باز کنم و چشم های قشنگت رو ...کاش قلبت منوبفهمه،من به زندگی به آدما به احساسات ازپس این همع تاامیدی هنوز امیدوارم. + نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 11:48&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

مادربزرگ میدانی باید برویم،همه ی ما باید برویم یک چندروزی یاحتی اگر مقدور نیست یک چندساعتی سرروی پاهای مادربزرگ بگذاریم و زندگی را لا به لای دامن چیا گلدارش رها کنیم،ببریم ازهمه چیژ و به صدای گوش نوازش دل بسپاریم ،وقتی بین حرف هایش نفس کم می اورد و بایک دم عمیق ویک کلمه ی جاب جا یا اشتباه ک زودهم اصلاحش میکند ادامه میدهد یک دستش درهوا می چرخد و یک دستش موهایت را نوازش می کند و تو برای همان چند لحظه خودت راهم فراموش میکنی،به یک جاهایی ازحرفش که میرسد بغض میکند و باهمه وجود صدایش را ک نازک تر میشود بغل میگیری،ای مادربزرگ غصه های همیشگی چه قدر برای همه دل سوزانده ای و حالا دست هایت آکنده از چروک هاییست که نشان دهنده ی تمام بالا پایین های قصه است شاید برای همین شواهد واضح و قابل اثبات است که انقدر قصه هایت دل نشین و واقعی است ،امان از وقتی که مادربزرگت ...چشم سبز عزیزم من مادربزرگ توراهم دوست دارم وحالا نمیدانی تاچه اندازه برای اینکه تو دیگر نمیتوانی سرروی دامن گلدارش بگذاری غمگینم،کمی ازغصه هایت را به من بده و سبک تر بخواب + نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 22:18&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : مادربزرگ, نویسنده : dokhtareanari بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

تو باید برگردی نصف بیشتر روزو ب این فک میکنم ک اگه ارتباطمون بیشتر شد من باید چجوری باشم چجوری حرف بزنم ک توخوشت بیاد،باورت میشه ساعت ها به جملاتی ک شاید هیچ وقت قرار نیست به زبون بیاد فکر میکنم؟؟؟ای کاش یه جوری بشه ک زندگیم راحت ترازاینی ک هست بشه،ی جوری بیا که اومدنت مزه ی ارامش بده،مزه ی خیال راحتی،ی جوری که ادم ترس رفتن برش نداره،یه جوری که،بذارواضح بگم یه جوری بیاکه مزه ی چشمای سبزت بشینه صاف وسط دل ادم و بشه ازحسی ک باید لذت برد،بیا کنارم بشین و یه جوری تکیه بده که انگار دلت نمیخواد پاشی،من همینو تصور میکنم ،همینو میخوام + نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 19:56&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

عروسی عزیزجان از دست تو عصبانیم ،ولی ب قلبم ک نگاه میکنم انگار نه!انگار واقعا نمیتوانم از دست تو ناراحت یاعصبانی باشم اما نباید تواین را بفهمی ،اگر این نقطه ضعف بزرگ رارو کنم کارم زارتر است.دیشب عروسی دعوت شدیم و من اصلا مراسم های شلوغ را دوست ندارم،کمی بیشتر ک فکر میکنم من حتی با مهمانی های خودمانی هم موافق نیستم،عشق من روزهای دو نفره است خوشی های دو نفره،حتی از همان دو نفره هایی که تو دوست داری و من را عصبانی میکند،البته عاشق جمع صمیمی دوستان واقعی هم هستم،ولی ابم اصلا بامهمانی های فامیلی و فلان توی یک جوب نمیرود،نمیدانم اصل موضوعی ک میخواستم بنویسم چه بود،اهان از دستت عصبانیم،چشم سبز عزیز مرا دوست داشته باش جوری ک باور کنم جوری ک تحمل کنم جوری ک بشود خودم باشم .دیشب هم همین را برایت نوشتم گفتم خیلی ها هستند که برایت بله چشم ب راه کنند اما من اینجور ادمی نیستم،نمیشود تو بدانی که چقدر تک تک سلول هایم به تو میگویند بله عزیزم چشم،خدا توکل میکنم بهت ناامیدم نکن + نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 11:2&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 175 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

غصه چشم سبزجان غصه طعم دارد،طعم تلخی که زبان راهم اذیت میکند چه برسد به روح و جان،غصه دارم ازاینکه باید بدون تو همه چیز را تصور و تحمل کنم،غصه دارم از حواس تو که پیش من نیست و منی که اینجا کنارخودم هی حواسم از خودم پرت و به تو نزدیک،سکوت صدای ثانیه شمارساعت را هی کش می اورد و غروب شنبه را انگار جمعه زده باشد،نمیدانم چه بگویم تو خودت راهش را پیدا کن،راهی که این طعم تلخ غصه را ازیاد ببرد راهی ک کنارخودم کنار خودم باشم به یاد خودم من هزار‌آذر ازاین پیش هم ازاین بیشتر دلم تورا لک زده بود،سالهاست دلم چشم های میخواست که بشود به خاطرشان نوشت و حتی ب خاطرشان غصه خورد!مرا نگاه کن...چند اذر دیگر را همینجور پریشان روبه پنجره ی بسته ی زمستان از دور ب خوشبختی نداشته ی همگان لبخند بزنم؟ + نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 16:38&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

خواب

خواب دیدم،خواب دیدم تمام مردم ب نیامدنت میخندند و من نقطه ای نامعلوم راازعصبانیت سنگ میزنم و یک نفرشبیه هیچکس از پریدن درآب نجاتم میدهد و بعد یک ادم خوب دست هایم را میگیرد ک ازشوک ان همه بیچارگی خارج شوم و من انقدر خودم را در تصور دستان تو کشته ام ک جسد دستانم رااز دستش بیرون میکشم و میروم،نگاه کن نیامدنت چقدر بی رحم است،لعنت ب منی خواب هایم تعبیردارد

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 18:27&nbsp توسط آفتاب گردان   | 

پا بر سردل نهاده...
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 180 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

اولین دوری امروز اصلا بامن حرف نزدی،هی منتظرت شدم،مثل همیشه منتظرشدم و تو سکوت کردی و من سکوتت را تماشا،با خودم گفتم ساعت دوازده ک بشود حرف میزندمثل شب های دیگر ،اینجوری است دیگر،دلش اخرشب ها هوس حرف زدن دارد،اما حالا ساعت نزدیک نیمه شب است و ازتو هیچ پیامی ندارم،وسط این همه کار و این شب شلوغ ک تاساعت دو شب وقت نشستن نداشتم نمیدانم چرااین موضوع ک تو تمام امروز راسکوت کرده ای از یادم نمیرفت،حواسم را پرت غصه های سپگین زندگی میکنم و همینطور ک دارم مقنعه را ب جارختی اویزان میکنم با خودم میگویم برو تو هم برو دیگر توانه غصه یا تلاشم برای هیچ چیز نمانده است + نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 2:29&nbsp توسط آفتاب گردان   |  پا بر سردل نهاده...ادامه مطلب
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41

بعد از چندین روز تورا دیدم،چشم سبزجان تو مثل ماه میدرخشی و من سایه ی سرگردان هزاران لیلی چشم به راه،نه امدنت انتظار میرود نه رفتنت را توان باورهست و من هنوز میاان این همه پریشانی چشمانت ذا تااخرین توان بیداری برای خودم شعر میکنم

پا برسر دل نهاده میگویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه زجام زهر بگرفتن 

ازبوسه ی آتشین او خوشتر

پا بر سردل نهاده...
ما را در سایت پا بر سردل نهاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtareanari بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 12:41